نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب



 

این اصطلاح در دوران جنگ سرد (1991-1945) برای توصیف قدرت برتر در دولت ایالات متحده و اتحاد شوروی به کار می رفت. پیش از جنگ جهانی دوم، معمولاً دولت های جهان به دو گروه ساده تقسیم می شدند: قدرت های بزرگ و بقیه دولت ها. جنگ سرد این تقسیم بندی دوپاره را منسوخ ساخت. در 1941 هم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و هم ایالات متحده به گردونه ستیز جهانی دامه دارتری کشیده شدند-اتحاد شوروی پس از تهاجم آلمان نازی در ماه ژوئن، و ایالات متحده پس از حمله ژاپن به پرل هاربر در ماه دسامبر. توانایی های جنگی این دو دولت چنان بیشتر از سایر قدرت های بزرگ شرکت کننده در جنگ جهانی دوم-انگلستان، فرانسه، آلمان، ژاپن-بود که دیگر اصطلاح قدرت بزرگ برای توصیف دو دولت با توانایی های برتری چون اتحاد شوروی و ایالت متحده مناسب به نظر نمی رسید.
این اصطلاح را ویلیام فاکس با انتشار کتابی در 1944 درباره شکل احتمالی سیاست جهان پس از جنگ بر سر زبان ها انداخت. کتاب ابر قدرت ها کندو کاوی درباره تغییراتی بود که به واسطه ستیز و بسیج قدرت صنعتی عظیم ایالات متحده و اتحاد شوروی در برابر آلمان و ژاپن ایجاد شده بود. طبق استدلال فاکس، از آن پس دو دسته قدرت داشتیم:‌«قدرت های جهانی»(یا ابرقدرت ها) و «قدرت های منطقه ای» از دید فاکس تنها سه نمونه از چنین قدرت های جهانی وجود داشت: ایالات متحده، انگلستان، و اتحاد شوروی.
اصطلاح تازه فاکس به ویژه در مورد دو دولت ایالات متحده و اتحاد شوروی که از موقعیت برتری در نظام جهانی در سال های پس از 1945 برخوردار بودند باب شد. ولی فاکس تعریفی استقرایی برای این اصطلاح به دست می داد: اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ایالات متحده به واسطه ویژگی ها و «فاصله »ای که از لحاظ توانایی قدرت با تمامی دیگر کشورهای جامعه جهانی داشتند ابرقدرت بودند. ولی این ویژگی ها چه بود؟ با این که تعریف روشن و بی چون و چرایی برای ابرقدرت وجود ندارد ولی به طور کلی این اصطلاح به شیوه استقرایی از روی پنج ویژگی ذیل ایالات متحده و اتحاد شوروی ساخته شد.
نخست، و همسو با مشاهده اولیه فاکس، هر دو ابرقدرت به راستی قدرت های جهانی بودند: آن ها به راستی منافعی جهانی داشتند و تلاش های شان برای قدرت نمایی نیز دامنه ای جهانی داشت. در واقع وجه مشخصه چهل و پنج سال رقابت ایالات متحده و اتحاد شوروی، تلاش مستمر حکومت ایالات متحده برای هر چه محدودتر نگه داشتن قدرت شوروی و تلاش مشابه و مستمر حکومت مسکو برای گسترش دامنه قدرت و نفوذ شوروی بود. این رقابت به راستی جهانی بود و در تمامی مناطق جهان جریان داشت.
دوم، هر یک از دو ابرقدرت دارای جمعیت عظیمی دست کم در مقایسه با سایر قدرت های بزرگ بود. داشتن جمعیت عظیم، برای قدرت نمایی نظامی در سراسر جهان و درگیرشدن در جنگ تمام عیار اهمیت قاطع داشت. از این گذشته لازمه توانایی اقتصادی برتر هم بود.
سوم، هر ابرقدرت (باز هم نسبت به دیگر دولت ها) در داخل، توانایی اقتصادی فوق العاده ای داشت از جمله ذخایر فراوان مواد غذایی و منابع طبیعی که برای تولید صنعتی لازم بود. و هم ایالات متحده و هم اتحاد شوروی از درجه بالایی از استقلال عمل برخوردار بودند و برای ثروت اقتصادی شان وابسته به داد و ستد بین المللی نبودند.
چهارم، هر دو ابرقدرت پهنه بزرگی از خاک جهان را در تصرف خود داشتند که در حد و حدود یک قاره بود. وسعت جغرافیایی ابرقدرت ها برای قدرت فوق العاده آن ها اهمیت تعیین کننده داشت. از همه مهم تر، قدرتی در ابعاد یک قاره در برابر تهاجم و اشغال دیگران بسیار مقاوم بود. همان گونه که آلمان پس از سال 1941 دریافت وسعت عظیم اتحاد شوروی به مدافعان این کشور اجازه می داد تا در برابر تهاجم عقب نشینی کنند و بدین ترتیب خطوط تدارکاتی مهاجمان را طولانی سازند. ایالات متحده حتی بیش از این در برابر تهاجم ایمن بود نه تنها به سبب وسعت عظیمی که داشت بلکه همچنین به دلیل آن که سه اقیانوس از آن محافظت می کرد.
سرانجام و شاید از همه مهم تر این که هر دو ابرقدرت می کوشیدند به توانایی توسعه یافته ای برای مبادرت به جنگ هسته ای دست یابند. مطمئناً این توانایی ها تنها به آهستگی توسعه یافت: در دهه 1950 شیوه اصلی به هدف زدن جنگ افزارهای هسته ای و گرماهسته ای، استفاده از بمب افکن هایی بود که انسان هدایت آن ها را در دست داشت. ولی طی ربع قرن پس از آن که ایالات متحده نخستین بمب های اتمی را بر خاک ژاپن فرو ریخت هر دو ابرقدرت به توانایی هر چه بیشتر و بیشتری دست یافتند-و سرانجام «توانایی وارد ساختن ضربه دوم» را به دست آوردند (به دیگر سخن، هر طرف قادر بود-با حفظ جنگ افزارهای هسته ای کافی برای وارد ساختن یک ضربه ویرانگر متقابل-از حمله اولیه با ضربه اول اطرف مقابل جهان به در برد.)
در نهایت، توانایی وارد سازی ضربه دوم به صورت ویژگی تعیین کننده یک ابرقدرت درآمد. و بر این اساس، با این که چین پهنه بزرگی از زمین، در حد و حدود یک قاره، را در تصرف خود داشت و بزرگترین جمعیت جهان و نیز فوق العاده محدود بود. به یقین چین نمی توانست در برابر حمله پیشدستی جویانه اتحاد شوروی یا ایالات متحده بر زرادخانه هسته ای محدودش مقاومت کند و در عین حال برایش توانایی هسته ای کافی برای وارد ساختن ضربه مقابل باقی بماند. بدین ترتیب با این که برخی چین را یک ابرقدرت می خواندند ولی این ادعا مورد پذیرش گسترده قرار نگرفت.
اصطلاح ابرقدرت در اوایل دوران پس از جنگ سرد (2001-1991) نیز همچنان مورد ایالات متحده-که معمولاً یگانه ابرقدرت باقی مانده خوانده می شد-به کار می رفت. ولی با کم شدن مصادیق آن آرام آرام معنی خود را از دست داده است. این اصطلاح دیگر شکاف قدرت عظیمی را که میان ایالات متحده و تمامی دیگر کشورها وجود دارد و از هنگام پایان یافتن رسمی جنگ سرد در 1991 و فروپاشی اتحاد شوروی به منزله ابرقدرت دیگر، بیشتر هم شده است چنان که باید و شاید بیان نمی کند.
فاصله ای که در دوران جنگ سرد، میان ایالات متحده و تمامی دیگر قدرت های بزرگ وجود داشت، در دهه پس از پایان جنگ سرد بیشتر هم شد. کشورهای عضو اتحادیه اروپا از نظر جمعیت و توانایی صنعتی/اقتصادی هم تراز ایالات متحده بودند ولی اتحادیه اروپا تنها در حد قدرتی بزرگ و به مراتب کم تر از یک ابرقدرت سازمان یافته بود. توانایی قدرت کلی ژاپن هم با وجود بنیه صنعتی و اقتصادی توسعه یافته آن کشور، نسبت به ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد کاهش یافت. اقتصاد چین رشد بارزی داشت؛ جمعیت آن کشور به عنوان پرجمعیت ترین کشور جهان همچنان رو به رشد است؛ توانایی نظامی آن بیش از سال 1989 بود. ولی رشد منابع قدرت آن کشور طی دوران پس از جنگ سرد کم تر از رشد قدرت آمریکا بوده است. سرانجام، هند نیز رشد قابل ملاحظه ای را تجربه کرد: این کشور دارای طبقه متوسط بزرگی است و توانایی هسته ای خود را نیز با موفقیت به نمایش گذاشته است. ولی توانایی های هند هم مانند همه دیگر قدرت های بزرگ به پای اهمیت ایالات متحده نمی رسد.
به این دلایل، برای توصیف و تحلیل قدرت آمریکا در دوران پس از 11 سپتامبر اصطلاح تازه ای-زیرقدرت-باب شده است که حکایت از آن دارد که در آینده اصطلاح «ابرقدرت» تنها و تنها برای توصیف ایالات متحده و اتحاد شوروی در دوران جنگ سرد به کار خواهد رفت.
ــــ چیرگی؛ قدرت، قدرت میانه حال؛ قدرت های بزرگ؛ نظریه ثبات مبتنی بر چیرگی

خواندنی های پیشنهادی

-1944 Fox,W.T.R.The super-powers:The United States,Britiain,and the Soviet
Union-Their
Responsibility for Peace,New York:
Harcourt, Brace
1999-Huntington, S.P.The Lonely Superpower,
,Foreign Affairs 78: 35-49.
-1990 Nye,J.S.Bound to Lead:The changing Nature of American power,New york:Basic Books
کیم ریچارد نوسّل
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390